-
نامه جالب
1388/05/19 14:43
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم طبیعت و زمانه روح...
-
خنده تلخ سرنوشت
1388/05/17 11:12
نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم ,هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام به همه لبخند می زدم,آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردنو و دوباره می خندیدن,اصلا برام مهم نبود من همتونو دوست دارم همه چیز...
-
حقیقتی پنهان
1388/05/17 10:40
در اتاقو قفل کرد پرده پنجره اتاق رو کشید نشست روی صندلی سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد انگار تاریکی , دود رو می بلعید و...
-
دیدی اونم رفت.
1388/05/17 00:29
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه...
-
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است...
1388/05/17 00:25
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد ! درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد, دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند . دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش برای داشتنش داشتم.دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و...
-
فرق عشق با ادواج
1388/05/17 00:17
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی ؟ با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر...
-
کرگردن ها هم عاشق می شوند.
1388/05/17 00:14
کرگردن گفت : نه امکانه ندارد ، کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند.دم جنبانک گفت : اما پشت تو می خارد ، لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است یکی باید پشت تو را بخاراند . یکی باید حشره های تو رو بردارد .کرگدن گفت :اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است همه به من می گویند پوست کلفت... دم جنبانک گفت :...
-
بهای عشق و خیانت
1388/05/17 00:05
هـیرتا فـرزند سـورنا مدتها بودکه درکاخ بزرگ ییلاقی پدرش زندگی میکرد. چند سـالی بود که زن اولش مرده بود و چون از او فـرزندی نداشـت در سـال اخیر با دخـتر جوان 21 سـاله که اتفاقاً دریک دهـکده با او آشـنا شـده بود عـروسی کرد. هـیرتا هـنگامیکه از شـکار بر می گشـت نزدیک دهـکده به ماندانا برخورد. ماندانا کوزهء آب بزرکی بردوش...
-
بهای گناهان ما پرداخت شده است.
1388/05/16 23:48
پس از زندگی که کردم و فکر می کردم آبرومندانه بود و زمان زیستن روی زمین برایم پایان یافته بود. اولین چیزی را که به یاد می آورم این بود که روی نیمکتی در اتاق انتظار نشسته بودم ، اتاقی که فکر می کنم دادگاه بود. درها باز شدند و من به درون اتاق راهنمایی شدم تا پشت میز دفاع بنشینم.به اطاف نگاه کردم و" شاکی" را...
-
غروب
1388/05/16 18:58
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده... چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خیس یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه غروب...
-
جزیره
1388/05/16 18:53
من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ... تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی... غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی... زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد برای داشتن عشقت ، همه جونم...
-
غمی غمناک
1388/05/13 22:38
شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ برآرم...
-
گزیده رباعیات خیام
1388/05/13 21:55
زان پیش که نام تو ز عالم برود می خور که چو می بدل رسد غم برود بگشای سر زلف بتی بند به بند زان پیش که بند بندت از هم برود. اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند یک همدم پخته جز می خام نماند دست طرب از ساغر می باز مگیر امروز که در دست بجز جام نماند. افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی طی شد حالی که ورا نام جوانی...
-
قاصدک
1388/05/11 18:46
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم...
-
اشعار عاشقانه : سری ۲
1388/05/11 18:17
بی تو دیگر نروم به سوی مستی حظی نبرم ز می پرستی ای آن که نداری خبر از من سرچشمه ی هر غمم تو هستی دیگر به بهار خنده ام نیست باران صفا دهنده ام نیست ای آن که دلم اسیر عشقت بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟ شعرم همگی سرود درد است گفتم که بهار بی تو سرداست گفتم که بهار بی تودیگر پاییز تر از خزان زرد است. خداحافظ گل لادن خداحافظ...
-
بی تو ، مهتاب
1388/05/11 17:59
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم ! در نهانخانة جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
عشق یعنی...!
1388/05/11 17:49
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده با چشمان تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی...! عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق...
-
زبان نگاه
1388/05/10 22:45
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه ای بسا باغ و...
-
مجنون
1388/05/10 22:44
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می...
-
تک بیتی های عاشقانه
1388/05/10 18:51
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم. سیاهی چشمانت رادوست دارم چون رنگ روزگار من است. با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر. اگر غم هم مرا تنها گذارد دگر تنهای تنها میشوم من. دل پیش تو و دیده به سوی دگرانم تا خلق ندانند به سویت نگرانم . من نه آنم که دو صد...
-
دو بیتی های عاشقانه
1388/05/10 18:15
تو مپندار که من غیر تو دلبر گیرم ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم بعد صد سال اگر برسر قبرم گذری کفنم چاک دهم زندگی از سر گیرم بی وفا باشی جفایت می کنند بی وفایی کن وفایت می کنند مهربانی گرچه آیینی خوش است مهربان باشی رهایت می کنند من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم عطش حسرت دیدار تو را...
-
اشعار عاشقانه
1388/05/10 18:03
گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جامانده بود. نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر با خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آنقدر می دانم که می خواهم گلویم سوتکی باشد به دست کودکی...
-
جملات قصار
1388/05/10 11:20
اغلب آنهائی پیروز و موفق می شوند که کمتر تعریف و تمجید شنیده باشند. زولا در پایان کوچه بن بست زندگی ، بارها و بارها ابله هان را دیدار خواهی کرد . ارد به زبانت اجازه نده که قبل از اندیشه ات به کار افتد. شیلون لباس قدیمی را بپوشید ولی کتاب نو بخرید. آستین فلپز هرگز هیچ هدفی را رها مکنید، مگر اینکه ابتدا قدم مثبتی درجهت...
-
دیکته
1388/05/07 16:11
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انارو سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندار بنویس کی آن مرد در باران میاید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان...
-
تاخیر
1388/05/07 16:06
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را اسیر کرده است خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تأخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت خوابی، سالها دیر کرده است در آیینه به...
-
یک اگر با یک برابر بود...
1388/05/07 16:04
معلم پای تخته داد می زد، صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک...
-
پیرمرد و دسته گل
1388/05/07 16:03
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و...
-
مداد رنگی
1388/05/07 16:03
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمی خوری" ...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای...
-
مامان و بابا
1388/05/07 16:02
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:"من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم" مامان بلند شد،به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو در کابینت قرار دادوکتری را...
-
قوی زیبا
1388/05/07 16:01
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ، تنها، نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزلها بمیرد گروهی بر آنند کین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد شب مرگ، از بیم، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که...