می دویم
فریاد می زنیم
می ایستیم
فرار می کنیم
می خندیم
اشک می ریزیم
و مرگ
هر بار یکی از ما را
یار می کشد...
از : علی اسداللهی
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
خود را به سوی ماه افکنید، حتی اگر خطا کنید، میان ستارگان خواهید نشست... "براون"
در معادله زندگی آینده هیچ وقت به گذشته برابر نیست. " آنتونی رابینز "
در تاریکی است که چشم شروع به دیدن می کند. "روتکه"
آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد ، نخست می باید ایستادن، راه رفتن ، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند. "نیچه"
ایمان داشته باش که کوچک ترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شود." ویکتور هوگو "
وقتی همه با من همعقیده میشوند تازه احساس میکنم که اشتباه کردهام. "اسکار وایلد"
فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت. "تولستوی"
بزرگترین درس زندگی اینستکه گاهی احمقها هم درست میگویند. "وینستون چرچیل"
در بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر میکنند به اندازه کافی عاقلند. "رنه دکارت"
اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس میکند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمیرسی. "لارنس استرن"
هیچوقت نمیتوانید با مشت گرهکرده دست کسی را به گرمی بفشارید. "گاندی"
برچسب ها : جملات قصار.جملات غصار,جملات غسار,متن های قصار.متن های زیبا.متن های ادبی
ما را همه ره ز کوی بد نامی باد وز سوختگان بهره ی ما خامی باد
نا کامی ما چو هست کام دل دوست کام دل ما همیشه ناکامی باد
****
امروز برای من شرابی ای عشق هرچند که از پایه خرابی ای عشق
یک لحظه اگر حال خوشی می بخشی یک عمر برای دل عذابی ای عشق
ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
از کودکی ام هر آنزمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز از حس پریدن پرم و بال ندارم
هر سو که نگاه میکنی دیوار است مزد همه در آخر خط آوار است
پیدایش زندگی ما از آغاز بر پایه ی رنج بردن و تکرار است
پاییز شدم تا تو بهارم بشوی پرونده ی سبز روزگارم بشوی
ای عشق چرا مثل دلم زرد شدی؟ من صبر نکردم که دچارم بشوی
در راه تو بی اراده رفتن خوب است در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند دنبال دلم پیاده رفتن خوب است
عمریست غم و درد نشانم داده در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم هر بار مرا دیده تکانم داده
کاری نکنی که جنگ آغاز شود حال من و تو دوباره ناساز شود
وقتی همه در سینه کبوتر داریم درب قفس گرگ چرا باز شود
با چشم سیاه آمد و رنگم کرد با رنگ نگاه خود هماهنگم کرد
وقتی که به چشم های من زل زده بود دل فکر بدی کرد و خدا سنگم کرد
برگرفته از :mortezababak.blogfa.com