آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !
آخرین امتحانت رو پاس کنی
کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه
بدون دلیل بخندی
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی !
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما مییاره
عضو یک تیم باشی
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی
دوستای جدید پیدا کنی
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند
قدرشون روبدونیم
برای کشتی ای که مقصد مشخصی ندارد هیچ باد موافقی نمی وزد.
این گناه بزرگی است که انسان خوشبخت نباشد.
آنانکه می دانند رنج می برند و آنانکه نمی دانند به دیگران رنج می دهند .
نتیجه اراده ضعیف ، حرف است ونتیجه اراده قوی ، عمل .
اشتباهات انسان، در ابتدا رهگذرند، سپس میهمان میشوند و بعد صاحبخانه.
مردم از ترس شکست می بازند .
برای شاد بودن ، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری .
مردان بزرگ اراده دارند و مردان کوچک آرزو .
هیچ وقت مغرور نشو ، برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند .
کسانی که سر خود را مانند کبک در برف فرو میبرند در واقع لگد دیگران را به جان میخرند.
امشب از درد جدایی به لب آمد جانم
غزل مرگ در آغوش اجل می خوانم
سینه ام تنگ و گلو بغض غریبی دارد
یا رب از کار دل و دهر و فلک حیرانم
شب پایان من است امشب و ایام فراق
به جهنم روم از آتش عشقش ، دانم
من اسیر لب و لعل و خط و خالش گشتم
نرود یاد من از یاد که جاویدانم
فتنه ی عشق گریبان من خسته گرفت
مست چشم و نگهش سست نمود ایمانم
سخن تلخ مکن از تلخی هجران باشد
منم امروز که از دست دلم ویرانم
دوستانم همه رفتند و منم خواهم رفت
که مرا چند صباحی به جهان مهمانم
هادیا ، پند رفیقان همه از خوبی نیست
چه بسا دوست که شاد است از این پایانم
نرسد گوش کسی ناله و فریاد مرا
می رود در همه عالم همه شب داد مرا
هرگز از یاد من ای یار نرفتی ، هرگز
ای دریغ از تو که هرگز نکنی یاد مرا
در جهان خوب وبد و شادی و غم در گذر است
از غمت گشت فنا پایه و بنیاد مرا
بی کس و خسته و تنها و پریشان حالم
می برد نیمه شبی سوی خدا،باد مرا
برو ای یاد کهن یار و مرا تنها کن
یاد یاران قدیمی نکند شاد مرا
روزگاری است که در بند غمت در بندم
مرگ می آید و روزی کند آزاد مرا
من و پایان جدایی ز غمت نیست امید
عشق کوهی دگر از درد فرستاد مرا
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گدای تو
گر چه ستم کنی به من،جان و تنم فدای توهرچه کنی بکن به من،راضی ام از رضای تو