یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

پا به پای کودکی هایم بیا


پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا


قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی                    با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم             در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره  دنیای ما                          قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ                 ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد            سادگی هایم به سویم باز گرد!



قصابهای شهر من گرگهایی با ایمانند...


قصابهای شهر من بس با ایمانند

گوسفندان را با اعتقاد
و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم
سر می برند
گوسفندان
نسل اندر نسل
قرنهاست
تیزی ایمان آنها را بر گلوی خود احساس کرده اند
قصابهای شهر من به گوسفندان..
گوسفندان ایستاده در مسلخ
آب می دهند
مبادا
تشنگی آنها را از تاب و توان بیاندازد
قصابهای شهر من گرگهایی با ایمانند...



پی نوشت : نمیدونم چرا بجای تبریک روز عید این متن رو انتخاب کردم !


این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست...


این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست

نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست

آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست

حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست

دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست

باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست

من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر

پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست



در آغوش خودم هستم ...


در آغوش خودم هستم ...


من خودم را در آغوش گرفته ام !


نه چندان با لطافت ...


نه چندان با محبت ...


اما وفادار ...


وفادار ...!




اشعار حسین منزوی


حکمم از زمین رها شدن نبود

سرنوشت من خدا شدن نبود


از هزار چوب خیزران یکی

در قواره ی عصا شدن نبود


گیرم استخوان به نیش هم کشید

سگ به جوهر هما شدن نبود


از چهل در طلسم قصه ام

هیچ یک برای واشدن نبود


تو در اینه شما شدی ولی

با منت توان ما شدن نبود


آری آشنا شدن هم از نخست
جز به خاطر جدا شدن نبود



ادامه مطلب ...