یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

کوچه سرگردانی


با یقین آمده بودیم و مردد رفتیم

به خیابان شلوغی که نباید رفتیم

می شنیدیم صدای قدمش را اما
پیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم

زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک
به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم

آخرین منزل ما کوچه سرگردانی است
دربه در در پی گم کردن مقصد رفتیم

مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم...

فاضل نظری



مهمان آتش


راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است

دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است



لحظه عبور


همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

چقدر خاطره داریم با مرور از هم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم
نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم

تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم
اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم

نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی
بخوان که پاره شود بند های تور از هم

نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم

مهدی فرجی

دگر آرزو مکن


ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن

آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن

دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکن

در چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن

راز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن

دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را روبه رو مکن

فاضل نظری



مــرگ


من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را
بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را
حالا که دری هست  مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم
سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد
وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست

ناصر حامدی