تکیه به شونه هام نکن من از خودت خسته ترم...
مـا که بـه هم نمی رسیم , بسه دیگه بـذار بـرم..قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی...
تو را سپاس...
یه شب خوابت چشامو بی خبر برد
به دنیایی از این جا ساده تر برد
قول دادید و گفتید که بر می گردید
تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید
حرفهایی که به گفتار نمی آوردید
دل من خوش به همین بود که بر می گردید
منم و یک دل دیوانه و صدها تردید
که به حجم غزل گم شده ام می گنجید
این شمائید که با من و دل من همدردید
که به اشعار نسنجیده ام عادت کردید