تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
عاشقت می شوم