اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما به اب خوردن من گیر داده اند
مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند
چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتی به شال گردن من گیر داده اند
در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان به جامه تن من گیر داده اند
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیر داده اند
گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دلسپردن من گیر داده اند
فرامرز عرب عامری
وقــتی همه چیز خوبه
میترسم ...
مـا به لنگیدن یکــــ جایِ کار
عـــادت کـــرده ایـــم . . .
جایی باید باشد
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو....