اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما به اب خوردن من گیر داده اند
مانند شمع در غم تو آب می شوم
مردم به فرم مردن من گیر داده اند
چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
وقتی به شال گردن من گیر داده اند
در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
گرگان به جامه تن من گیر داده اند
دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
این دست ها به دامن من گیر داده اند
گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
اینجا به دلسپردن من گیر داده اند
فرامرز عرب عامری
.............. ):
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم
سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "
سلااااااام
شعر استاد فرامرز عرب عامری وممنون گذاشتید
این شعر استاد هم واقعا عالی بود...
درود
این غزل استاد فرامرز عرب عامری بهترین غزل روزگارمونه
واقعا بی نظیر وزیبا وفنی سروده شده
من استاد ادبیاتم وقاطع می گم که به این زیبایی شعر نه دیدم ونه شنیدم
عرفان وعشق وسیاست به زیبایی در کنار هم قرار گرفته
تبریک میگم