مرا هیچ چیز عذاب نمی دهد
جز اینکه همیشه دانسته خطا کردم
ندانسته آلوده شدم
نشناخته وابسته شدم
و نخواسته رانده شدم ...
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود….
هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…
خیلی به ما نزدیک شده بود
دیگر داشت به حریم شخصیمان سرک میکشید
خوب رویش را کم کردی دیگر جرات نمیکند سمت ما بیایید
متوجه نبودی؟!
محبت را میگویم…