پایان ماجرای دل و عشق، روشن استای قایق شکسته به دریا خوش آمدی...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد...
خدا را چه دیدی شاید دوام آوردم
هر تمام شدنی که مرگ نیست،
گاهی میتوان کنار یک پنجره
سیگار به دست و منتظر پوسید...
یه روزهایی هست که... خیلی بیشتر از یه روز پیر میشیم ...