یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

ای منتهای آرزویم

گفتی که منتهای امید تو چیست, آه              ای منتهای آرزوی من چه گویمت
با این هوای سرد و غریبانه ام بساز                با من بمان به سمت هوای دگر مرو !
لبخند می زنی و جهان عید می شود             آینه با نگاه تو خورشید می شود
بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد             کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
به غیر از مه نداردکس خبر از ناله و آهم           که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی             هنوز می پرد از شوق, چشم کوکبها
ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل                      ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی             دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی
من قامت بلند تو را در قصیده ای                    با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم ...

وصیت نامه

بعد مرگم نه به خود زحــمت بسیار دهید
نه به من بر سـر گور و کفن آزار دهید  

نه پی گورکن و قاری و غسال رویـــد
نه پی سنگ لحد پــول به حجار دهید  

به که هر عضو مرا از پس مرگــم به کسی
که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید  

این دو چشمان قوی را به فلان چشــم‌چران
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید  

وین زبان را که خداوند زبان‌بـازی بود
به فلان هوچی رند از پی گفتـار دهید  

کله‌ام را که همه عمـــر پر از گچ بوده‌است
پاک تحویل علی اصغر گچکار دهیــد  

وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیـــاه
به فـــلان سنگ‌تراش سر بازار دهید  

چانه‌ام را به فلان زن که پی وراجی است
معده‌ام را به فلان مرد شکمخوار دهید  

در سر سفره خورَد فاطمـه، بی‌دندان، غم
به که دندان مرا نیز بــدان یار دهید

بیش از اینها میتوان خاموش ماند.

بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند

میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت  


خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار 


میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش 


ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

می توان بر جای باقی ماند 


در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
" دوست میدارم " 


میتوان در بازوان چیرهء یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود

با تنی چون سفرهء چرمین
با دو پستان درشت سخت 


میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را 


میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف

میتوان یک عمر زانو زد  


با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید 


چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش 


دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید

میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری  


در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند 


میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت

میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت 


با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "

ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ

بود بر شاخه هایم آخرین برگ
تو پنداری که شب چشمم به خواب است
ندانی این جزیره غرق آبست
به حال گریه می خوانم خدا را 
 

به حال دوست می جویم شما را
زبس دل سوی مردم کرده ام من
در این دنیا تو را گم کرده ام من
مرا در عاشقی بی تاب کردی 
 

کجا هستی دلم را آب کردی  
نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست
که پیش روی ما غمگین حصاریست
بود روز تو برای ما شب تار  


صدایت می رسد از پشت دیوار
کلام نازنینت مهر جوش است
صدایت در لطافت چون سروش است
بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست  


شب ما بهر تو همگام روز است
به وقت صبح تو ما را شب آید
در آن هنگامه جانم بر لب آید  
کویرم من، تو گلشن باش ای یار
به تاریکی تو روشن بــاش ای یار