من عقابی بودم
که نگاه یک مار، سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله، آشیانش دادم
که همین دل رحمی، چه بروزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم،
من عقابی بودم...
سلام دوست من
یه جامعه مجازی ساختم ، خوشحال میشم بیای و عضو بشی . خواهی میکنم درخواستمو رد نکن .
هم جامعه مجازیش خوبه و هم بقیه ی بخش هاش و البته سایت اصلیم.
ممنون میشم یه سری بزنی و توی جامعه عضو بشی .
میسی
جامعه: http://face.4shoma.ir
سایت اصلیش : http://4shoma.ir
بقیه ی بخش هاش هم توی سایت اصلیش میتونی ببینی
میسی :X
خدا رو شکر که آپ شدی دیگه داشتم نگرانت میشدم
سلام.
کاشکی خیلی از آدما مفهوم محبت را با نامردی پاسخ نمی دادن ...
پست تاثیرگذاری بود. متشکرم.
:(:(:(
:((
:(((((((((((((((
:(
ضربه خوردن از کسی که فکر میکنی از همه بهت نزدیکتره از نیش مار هم بدتره
تازه یادم امد
ممن عقابی بودم ....
زیبا
ﻋﻘﺎﺑﻲ ﺑﻮﺩﻡ.....اﻻﻥ ﮔﻨﺠﺸﻜﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺘﻢ...
ندا جون واقعا راست گفته
من وافعا این موضوع رو لمس کردم با تمام وجود
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی...
روزت مبارک
ممنون ندا
من عقابی بودم...
سلام،عالی بود
در این زندان تنهایی ، به هر سو هرکجا هستم
از این بابت دلم شاد است که گاهی میکنی یادم
tnx
من هم روزی عقابی بودم...
بالهایم رو شکستند خورد کردند
حیف..روزی عقابی بودم سبکبال و خرامان ..
من را روزگار نامراد شکار کردو در قفس غم ها گرفتار کرد..
یادش بخیر روزی عقابی...... یادش بخیر
بسیار لذت بردم خسته نباشی فقط چرا اسم شاعر رو نمی نویسید