یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

بهار


پاییزی ام،بهار چه دارد برای من

عید تورا چه رابطه با عزای من؟

باصدبهار نیز گلی وا نمی شود

در ساقه های بی ثمر دست های من

آری بهار خود نه؛ که نام بهار نیز

دیگر نمی زند،در ویران سرای من...

حسین منزوی


حضرتِ عشق


حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟


امید صباغ نو



تیـــر


اول ، تــــو را شبیــه خودم پیـــر می کشم

بدتر...عصا به دست و زمین گیر می کشم

یا نه ، کنـــار ساحلی ، تنها و منتظر

با یک غروب مرده ی دلگیر می کشم

وقتی کـه ذره ذره ی شکلت تمام شد

همراه دست وپای تو زنجیر  می کشم

آنگاه جـــای روسری ، همراه مـــوی تــــو

خطی شبیه ضربه ی شمشیر می کشم

...اما بدون تـــو ، ولــــی...،آخر نمی شود

روی شقیقه ی خودم هفت تیر می کشم

کاغذ هزار پاره شد ؛ وقتی که روی آن

شلیک ناگهانـــی یک تیـــر می کشم!!!

حمیدرضا برزکار


مرد پاکتی


جمعه غروب همهمه ی شهر نکبتی

الاکلـــنگ تــــاب و یک پارک دولتـــی

یک دو سه ... تا هزار و نود هم شمرده است

نفــرین بــــه انتظار - همین بمب ساعتـــی -

آمد دوباره مثل عروسک ستاره پوش

من ترمزم بریده ولــی با چه جراتی..

- هی پا به پا نکن دِ بگو دیر می شود

اینجـــا نایست تــوی گلو بغض لعنتی

خانم سلام ... نه ... من که گدایی نمی کنم

عاشق شدم کــــه چشــــم تو اصلن قیامتی

- گمشو (صدای خواهش دستی بریده شد )

گفتــــم بزن بــــــه چــــــاک لجن مرد پاپتــی

از روی دنده های چپش حرف می زند

حالا کبـــود می شود این رنگ صورتی

چیزی شبیه حرمت حوا شکسته بود

زن در کنـــار جاده رهــا ... بعد مدتی

ترمز، نـــــوار هـــــایده بانـــــــو سوار شد

گم شد میان لفظ (( خیابان )) به راحتی

تــه مانده های خانــم رویا که دود شد

بعدش مچاله می شود این مرد پاکتی

رسول کامرانی



نسل من


نسل من


نسلی است


که غرق در معشوقه های خیالی


پیر میشود...