یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم از من پرسید 

من به او خندیدم 

کمی آزرده و حیرت زده گفت 

روی دیوار و درختان دیدم 

باز هم خندیدم 

گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه 

پنج وارونه به مینو میداد 

آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید 

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعدها وقتی غم 

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد  

 


وقتی 4 ساله بودم

وقتی 4 ساله بودم: بابا هر کاری می تونه انجام بده.

وقتی 5 ساله بودم: بابام خیلی چیزها می دونه.

وقتی 6 ساله بودم: بابام از بابای تو باهوش تره.

وقتی 8 ساله بودم: بابام هر چیزی رو دقیقا نمی دونه.

وقتی 10 ساله بودم: در گذشته زمانی که بابام بزرگ می شد همه چیز مطمئنا متفاوت بود.

وقتی 12 ساله بودم: خوب طبیعیه پدر در آن مورد چیزی نمی دونه، اون برای به خاطر آوردن کودکیش خیلی پیر است.

وقتی 14 ساله بودم: به پدر توجه نکن، او خیلی قدیمی فکر می کنه.

وقتی 20 ساله بودم: آه خدای من! او خیلی قدیمی فکر می کنه!

وقتی 25 ساله بودم: پدر کمی درباره آن اطلاع دارد. باید اینطور باشد، چون او تجربه ی زیادی دارد.

وقتی 35 ساله بودم: بدون مشورت با پدر کوچک ترین کاری نمی کنم.

وقتی 40 ساله بودم: متعجبم که پدر چگونه این جریان را حل کرد. او خیلی عاقل و دانا بود و دنیایی تجربه داشت.

وقتی 50 ساله بودم: اگر پدر اینجا بود همه چیز را در اختیار او قرار می دادم و دراین باره با او مشورت می کردم. خیلی بد شد که نفهمیدم او چقدر فهمیده بود. می توانستم خیلی چیزها از او یاد گیرم. 

گفتی که مرا دوست نداری

 

گفتی که مرا دوست نداری، گله ای نیست 

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده 

گفتی که نه، باید بروم، حوصله ای نیست 

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

رفتی تو و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو، خدا پشت و پناهت، به سلامت 

بگذار بسوزد دل من، مسئله ای نیست 
 

شبی

شبی غمگین تر از شبهای فرهاد

به یاد لحظه های رفته بر باد

به یاد سروهای سبز و عاشق

نشستم گریه کردم تا شقایق

صدایم یک نیستان بی قراری

غروب و حسرت و چشم انتظاری

به یادت ای عزیز نازنینم

شبی تنها و خاکستر نشینم

از آن آتش که شب را شعله ور کرد

چه بر جا مانده جز خاکستر سرد

شکفته یاد گل در گریه هایم

پر از حرفم اگر چه بی صدایم

به سوگت ای چراغ خانه ی دل

چو کولی می روم منزل به منزل

که تا شاید ز تو یابم نشانه

ز تو ای شاعر هر چه ترانه

تو را می پرسم از اندوه مهتاب

که می گرید به روی بستر آب

تمام چشم را من جستجویم

مگر یابم تو را در روبرویم

یاد دارم


یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید، بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟