مرا هست کفشی ز عصر حجر / که میراث مانده ز جد پدر
شریک غمش بوده و شادیش / به پا کرده در جشن دامادیش
خدایش بیامرزد آن زنده یاد / که از خود هم این ارث بر جا نهاد
چو هی میبرم پیش هر پینه دوز / ز مغزش پریده است برق و فیوز!
بود چون که جان سخت چون کرگدن / بپوشم به هر گاه و بیگاه من
هر آنچه ز وزنش گویم کم است / که سنگین چنان کله رستم است
ز پایم بود چند سانتی گشاد / چو پاپوش افراسیاب و قباد
مرتب به پایم لخ لخ کند / ندارد چو کف پای من یخ کند
ز بس خورده اقسام واکس و پماد / مرا رنگ اصلش نیاید به یاد
ولی من ز بابای جنت پناه / شنیدم که رنگش بوده سیاه
بسی نعل خورده است بر تخت آن / شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوی آن خورده صد دانه میخ / فرو میرود توی پایم چو سیخ
همیترسم آخر به جرم قاچاق / که مامور گردد برایم براق
که این جزو آثار تاریخی است / چرا که خطوط تهش منحنی است
اگر عمر باقی است، سال دگر / سپارم من آن را به امواج بحر
که تا همچو زورق همراه باد / رود گویی اصلا ز مادر نزاد
و یا میزنم واکس بر رویهاش / گذارم سپس داخل موزهاش
برچسب ها : شعر طنز,شعر خنده دار,شعر زیبا,حافظ شیرازی
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس/ دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گرفتم بعد عمری مدرکی چند
و اینجانب شدم حالا مهندس
ندانستم که ریزد از چپ و راست
ز پایین و از آن بالا مهندس
غضنفر گاری اش را هول نمیداد
د ِ یالا هول بده یالا مهندس
تقی هم چونه میزد کنج بازار
نمی ارزه واسم والا مهندس
به مرد قهوه چی میگفت اصغر
دو تا چایی قند پهلو مهندس
شنیدم کودکی میگفت در ده
به مردی با چپق خالو مهندس
ز جنب دکه ای بگذشت مردی
صدا آمد " آب آلبالو مهندس "
خلاصه میخورد خون جماعت
همیشه بدتر از زالو مهندس
شنیدم با تشر میگفت معمار
به آن وردست حمالش مهندس
همین مانده که از فردا بگویند
به گوساله و امثالش مهندس
یهو یاد سکینه کردم ای داد
فدای آن لب و خالش مهندس
شنیدم که عمل کرده دماغش
خبر داری از احوالش مهندس؟!
شنیدم بعد تنظیمات بینی
بهش میگن همه خانوم مهندس
شنیدم بچه زاییده دوباره
بگو هشتا کمه خانوم مهندس!؟
سرت رو درد آوردم من مهندس
سخن از هر دری اومد مهندس
یکی سیگار میخواد اون سمت دکه
برو که مشتری اومد مهندس
اهل حمامم
پوستم مهتابیست
چشمهایم آبیست
پدرم دلاک است
سر طاسی دارد
لُنگ میاندازد
شامپو مصرف کرد
کلهاش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است!
حرفهام دلاکیست
هدف من پاکیست
مینشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده، خوش پر و پاست!
کودکی را دیدم
میدود در پی صابون و لگن
ای نهان در پسِ دَر
خشک آوردم، خشک!
مشتریهای عزیز
لگن خاصرهتان سالم باد!
رخت ها را نکنید
آبمان بند آمد !