تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کردهاست به تو
؛ به تو اصرار نکرده است فرآیندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
منم آن شیخ ِ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
***
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما… فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد می کنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که می دهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا… صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کردهای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانیت
کاظم بهمنی
اینم فاز مثبت برای روحیه ++++++++++++++++++
یه سر بیا وبلاگ من بازم روحیه میگیری
سلام.
اشعار تقدیمی زیبایی بودند.
چند باری خوندمشون. در عین سادگی ، مفهوم زیبایی توی بیت ها بود.
آرزوها ، درخواست های ساده و بی آلایش ، پاکی واژه ها و ستایش محبوب ، همه و همه به زیبایی دوچندان ابیات کمک می کرد .
ممنونم.
سلام بهنام.tnx
دیگه کم کم داشتم از برگشتنت نا امید می شدم.....
مثل همیشه...عالی
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را....
سلام آقا رضا.من دوباره اومدم.هنوزم دوس دارم مطلباتو...
سلام خوش امدی
خیلی زیبا بود . اسم شاعر رو هم بگید خیلی خوب میشه
بهمن کاظمی
درود
عالی بود عالی
hello my freind
hello my freind
پسر تو بی نظیری...مرسی عالی بودن...!