پایان ماجرای دل و عشق، روشن استای قایق شکسته به دریا خوش آمدی...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد...
گیرم که یلدا هم بیاید.
شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد.
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم.
چه یلدایی؟
چه برفی؟
چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست.
همه شب سرد است.
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو.