عصر جمعه یک نفر مشت مشت،بر دلتنگی ام دلشوره می پاشد..
آنقدر راه می روم تا به حرف بیایند ،“خط های سفیدِ وسط جاده . . .”محال است که جای تو را ندانند . . .
روزی می رسد که با لبخند تو بیدار می شوم...
این روز هر زمان که می خواهد باشد...
فقط باشـــــد...
مردم همگی رد میشوند چه امتحان سختی است خیابان.