چشم هایم را می بندم
بازی دستانت دیوانه ام می کنند
رها نمی شوم از تو
رها نمی شوم از این حس مشترک
شعله میشوی در لبهایم
داغ می شوم
داغترین فصل بودنم
آرام
آرام
عادت می کنم...
به داشتن چیزی و سپس نداشتنش
به بودن کسی و سپس به نبودنش
تنها عادت می کنم اما فراموش نه !
نه کسی منتظر است...