همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...
باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است
رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است
آنروز که کارِ همه میساخت خداوند
ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم
آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود
با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست
از یاد بردن دوست ، هرگز مرام ما نیست
گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم
***
حرف نزن ،حرف مرا گوش کن
عشق گناه است فرا موش کن
آتش افروخته در سینه را
فکر نکن یکسره خاموش کن
چاره ای از جنس خودش چاره کن
فکربدی کردن و پا پوش کن
صبر نکن حرف دلت را بزن
مثل خودش آینه مخدوش کن
بغض گرفته ست نگاه تو را
حرف نزن حرف مرا گوش کن
***
کاش ز قلبم خبری داشتی
یا که دل شعله وری داشتی
سادگی ام دست تورا میگرفت؟
یا تو دل حیله گری داشتی
هیچ کس از سایه ی تو رد نشد
سایه ی بی رهگذری داشتی
طرح رفاقت که زدی با درخت
در چمدانت تبری داشتی
همسفری با دل من سخت نیست
می شد اگر بال و پری داشتی
آه که از سینه ی من می گذشت
گفت که آنجا اثری داشتی
عشق برو دست تو هم رو شده
در دل من کی ثمری داشتی
منبع : mortezababak.blogfa.com