-
من آویزانم...
1390/09/15 21:31
من آویزانم از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم و چیزی دارد آرام آرام در لایه های ذهنم نفوذ میکند و مانند موریانه ای ذرات هستی ام را می کاهد
-
تماشا کن
1390/09/15 21:30
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست....... ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست....... مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن....... دروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن.......
-
ذره ای عدالت
1390/09/15 21:28
گفت روزی به من خدای بزرگ نشدی از جهان من خشنود ! این همه لطف و نعمتی که مراست چهرهات را به خنده ای نگشود ! این هوا ، این شکوفه، این خورشید عشق ، این گوهر جهان وجود این بشر ، این ستاره ، این هوا این شب و ماه و آسمان کبود ! این همه دیدی و نیاوردی همچو شیطان ، سری به سجده فرود ! در همه عمر جز ملامت من گوش من از تو صحبتی...
-
آهنگ باور نکن مهدی یراحی
1390/09/11 13:53
باور نکن خواننده : مهدی یراحی ترانه سرا : زهرا عاملی من از زندگی تو هوات خستم .. ازت خستم و باز وابستم نگو ما کجاییم که شب بین ماست .. خودم هم نمیدونم اینجا کجاست بیا با هوای دلم سر نکن .. بهت راست میگم تو باور نکن از این فاصله سهممو کم نکن .. بهت خیره میشم نگاهم نکن تو رنجیدی و دل ندادم بری .. خودم رو فراموش کردم تو...
-
پا به پای کودکی هایم بیا
1390/08/24 14:18
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
قصابهای شهر من گرگهایی با ایمانند...
1390/08/16 08:56
قصابهای شهر من بس با ایمانند گوسفندان را با اعتقاد و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم سر می برند گوسفندان نسل اندر نسل قرنهاست تیزی ایمان آنها را بر گلوی خود احساس کرده اند قصابهای شهر من به گوسفندان.. گوسفندان ایستاده در مسلخ آب می دهند مبادا تشنگی آنها را از تاب و توان بیاندازد قصابهای شهر من گرگهایی با ایمانند... پی نوشت...
-
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست...
1390/08/11 18:01
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست آنقدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست حتی نفسهای مرا از من گرفتند من مردهام در من هوای هیچکس نیست دنیای مرموزیست ما باید بدانیم که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست باید خدا هم با خودش روراست باشد وقتی که میداند خدای هیچکس نیست من...
-
در آغوش خودم هستم ...
1390/08/06 08:46
در آغوش خودم هستم ... من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت ... نه چندان با محبت ... اما وفادار ... وفادار ...!
-
اشعار حسین منزوی
1390/08/03 12:40
حکمم از زمین رها شدن نبود سرنوشت من خدا شدن نبود از هزار چوب خیزران یکی در قواره ی عصا شدن نبود گیرم استخوان به نیش هم کشید سگ به جوهر هما شدن نبود از چهل در طلسم قصه ام هیچ یک برای واشدن نبود تو در اینه شما شدی ولی با منت توان ما شدن نبود آری آشنا شدن هم از نخست جز به خاطر جدا شدن نبود من خود نمی روم دگری می برد مرا...
-
آماده دویدن باش . . .
1390/08/03 12:26
هر بامداد آهویی از خواب بر می خیزد و میداند که از تند ترین شیر باید تندتر بدود ، وگرنه کشته خواهد شد. هر بامداد شیری از خواب بر میخیزد و میداند از تند ترین آهو باید تند تر بدود ، وگرنه از گرسنگی خواهد مرد. فرقی ندارد آهو باشی یا شیر ، آفتاب که برمی آید آماده دویدن باش . . .
-
گردوی کوچک...
1390/08/03 12:17
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی نترس گردوی کوچک آنچه سیاه می شود روی تو نیست دست آنهاست . . .
-
متن های کوتاه و زیبا
1390/08/03 12:17
تنها بودن بهتر از تنها شدن است. یادم نرود که : من تنها هستم ، اما تنها من نیستم . . . پناه بگیرید . . . باز تنهائی در راه است. بوسه ای که بر لب رواست بر گونه حرام است.! لعنت به تو ای دل که همیشه جایی جا میمانی که تو را نمیخواهند...! یکی در آرزوی دیدن توست یکی در حسرت بوسیدن تو، ولی من ساده وبی ادعایم تمام هستیم خندیدن...
-
ساعت دلتنگی
1390/06/28 17:40
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم تو همیشه دعوتی ... راس ساعت دلتنگی
-
عبور تو ...
1390/06/28 17:37
عبور تو از حوالی چشم های من تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگی ام بود چراکه من همیشه منتظر نیامدنت بودم ...
-
سخنی بگو …
1390/06/28 17:34
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست بوسه نمی خواهم سخنی بگو …
-
این روزها...
1390/06/28 17:31
این روزها می گذرند، ولی من از این روزها نمی گذرم...
-
دوست دارم....
1390/06/28 17:25
روز اول اتفاقی دیدمت ..... روز دوم الکی چشم به چشت افتاد ..... هفته بعد دزدکی نگاهت کردم..... ماه بعد شانسی به دلم نشستی ..... حالا سالهاست که یواشکی دوست دارم....
-
اول دبستان
1390/06/28 17:12
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده , وقتی تنها یه گوشه از حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
-
هرگز نخواب کورش
1389/08/06 13:39
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتی دل دماوند، آتشفشان ندارد دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر...
-
اولین روز دبستان بازگرد
1389/07/02 17:13
اولین روز دبستان بازگرد کودکیها شاد و خندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیبا ترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد چاپلوس کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود روز مهمانی کوکب خانم است...
-
علی (ع)
1389/06/08 22:07
یک مادر فقیر، یک ظرف بی غذا، یک سفره فتاده تهی روی یک حصیر، در انتظار ماند.
-
دلتنگی
1389/05/17 14:14
برایت دلتنگی عصر پاییز را می فرستم مثل کلاغ های دم غروب هیچ جا نیستم فقط گاهی یکی از پرهایم می افتد. پی نوشت : امروز این وبلاگ یک ساله شد .
-
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
1389/05/17 14:13
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری که هردو باورمان ز...
-
وقت آمدن توست...
1389/04/15 21:15
با ساعت دلم وقت دقیق امدن توست من ایستاده ام مانند تک درخت سر کوچه با شاخه هایی از آغوش با برگ هایی از بوسه با ساعت غرورم اما من ایستاده ام با شاخه های تابستان با برگ هایی از پاییز هنگام شعله ور شدن من،هنگام شعله ور شدن توست ... چشم ها را میبندم ... گوش هارا میگیرم با ساعت مشامم،اینک وقت عبور عطر تن توست... "محمد...
-
دل سپرده
1389/04/15 21:14
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم ده سال دور و تنها تنها به جرم اینکه : او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم ده سال می شد آری در ذره ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد:...
-
آمده ام با عطش سالها
1389/04/15 21:13
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانیم طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویرانی شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا کی بگیری و بمیرانی ام خوبترین حادثه می دانمت خوبترین...
-
پرنده مهاجر ...
1389/04/12 17:36
روزی یک پرنده مهاجر از فرط سرما به ناچار از پرنده های دیگرجدا شد و به ز مین افتاد ,در همان نقطه ای که پرنده افتاد یگ گاو رد شد و بر روی پرنده کثافت انداخت , پرنده گرم شد و کم کم جان گرفت و شروع به دست و پا زدن کرد , ناگهان گرگ گرسنه ای از آنجا رد شد و آن پرنده را دید و بلافاصله او را خورد . نتیجه : همیشه اونی که تو را...
-
پدر...
1389/04/05 16:12
سایه ای بود و پناهی بود و نیست لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست سخت دلتنگم کسی چون من مباد سوگ حتـی قسمت دشمن مبــاد بــاورم نیست این من نـابــاورم روی دوش خویش او را می برم مـی بـرم او را که آورده مـــــرا پاس ایامـــی که پرورده مـــــرا می برم درخاک مدفونش کنـــم از حساب خویش بیرونش کنـــم مثل من ده ها تن دیگـــــر به...
-
راست میگفتی پدر
1389/04/04 14:24
حیف, می دانم که دیگر, برنمی داری از آن خواب گران سر، تا ببینی خورد سال سالخورد خویش را کاین زمان چندان شجاعت یافته ست تا بگوید : " راست میگفتی پدر..." برچسب ها : شعر روز پدر, شعر+روز پدر
-
مادر...
1389/03/12 22:58
آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگی ما همه جا وول میخورد هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست در ختم خویش هم بسر کار خویش بود بیچاره مادرم عکس در حالت فول سایز .روی عکس کلیک کنید هر روز میگذشت از این زیر پله ها آهسته تا...