صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصــــــه دنیا به سر می آید و من نیستم
یک نفر دلواپســــم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان
بــوی یک سیگار زرمی آید و من نیستـــم
خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستــم
در خیابان، در اتاقم، روی کاغذ، پشت میز
شعـــر تازه آنقدر مــی آیـــد و من نیستم
بعد ها وقتی کـه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم
هرچه من تا نبش کوچه می دویدم او نبود
روزی آخــــر یک نفر مــی آید و من نیستم
میثم امانی