فراموش شده ام...
مثل سیب هاى باغ...
تنها زمانى من رابه یاد خواهى آورد...
زندگی سراسر فریادم میزند
اما نمیدانم به کجا مرا میخواند...
پس شادیش را در کجا پنهان کرده !!!
دلتنـگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
پشت چراغ قرمرپسرک باچشمانی معصوم ودستانی کوچک گفت:
چسب زخم نمیخواهید؟ پنج تاصدتومن، آهی کشیدم و باخود گفتم
تمام چسب زخمهایت راهم که بخرم نه زخمهای من خوب میشودنه زخمهای تو…