گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچهای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
بمون واسه خونهای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست
آنجا که دیگران می ایستند
ما راه می رویم
و آنجا که دیگران راه می رند
ما می ایستیم
تا بدبختی مردمی را شاهد باشیم
که هر روز با خودشان راه می روند.
دستی به گِل کشیدی و تن آفریده شد
بعد از کمی تمام بدن آفریده شد
یک کاسه آب و چرخ ، که می چرخد و بر آن
اندام خیس دلبر من آفریده شد
آرام با دو دست خودت حلقه می زدی
تا اینکه سر به روی بدن آفریده شد
ساکت نشسته بودی و شیطان به صورتش
ناخن کشید و بعد دهن آفریده شد
آنوقت روبروی تو خندید و گفت : آه !
یک اشتباه کردی و زن آفریده شد
"رضا سیرجانی"