یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را...



گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را


بچه ها دیکته دارید

قبولی سخت است

هر کسی درس نخواتد به خدا بد بخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده بهم گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت ودو پهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست بهم وابستند

بچه ها روز مهمی است !

بخوانید که من….

سر قولی که ندادید بمانید !

که من….

دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابان خدا با عجله رد نشوید…..

روز ها از پس هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردودی رسید

دست من بید شد از ترس….

معلم :

سر خط بچه ها حرف نباشد ،

بنویسید فقط

بنویسید خدا

بعد

بخوانید هوس

بنویسید قناری و

بخوانید قفس

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید !

خدا پشت خدا گم شده است

بنویسید زمین سخت غریب است غریب

وقت افتادن از این تخت قریب است قریب

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده اما همه جاغم پیداست

گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را

آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

بچه ها خسته نباشد ورق ها بالا



سروده جدید خلیل جوادی




اونـــا کــه میــمیرن مـیرن تــــو بــرزخ
قـاطـی میشـن اهــل بهشت و دوزخ

 

کـــار همـــــه اونجــــا بخـور بخـــوابــه
تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتــابــه

 

اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری داره
واســــــه خودش ســاعت کاری داره

 

سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــه
کـــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــا لـیــــه




فــرشتــه ای هست کـه کارش اینه
صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــره بشینه

 

کـارکـه نباشه حــوصله ش سرمیره
میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره

 

مـیخواس تــــوی کـامپـــیوتـر بگــرده
رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مــرده

 

کــــامپیوتــر یکی دو دفه گف: دینگ
پـــرید توی گــزینه ی ” دیپورتینگ “

 

فرشته هه دسپاچه شد کلیک کــــرد
کامپیوتر بدجوری جیکّ وجـیک کـــــرد

 

یهــــو در یـــــــه قــبر کهــنــــه وا شد
یـــــه پیــــره مـرد بـــــــا شکـوه پا شد

 

ازش ســـوال کـــــــردن اسـمت چیـــه
گفـت: ابــوالقــــــــــاسم فـــردوسیـــه

 

یکـی دوروز نشس تـــــوی یــــه میدون
دیـد نمیشه پـــا شـد اومــد تـــو تهرون

 

زمـین نفس کشـــید و بــرفــا آب شــد
بهـــــــار اومـد دوبـــــــاره انقــلاب شـد

 

هـــوای تهــــرون یــه نمه ملــس بــــود
مــزّه ی زنـــدگی حســابی گــــس بود

 

باز شب عــید اومــد و رختــا نـــــو شد
فصـــل شلــــوغــی و بـــدو بــدو شــد

 

شاعر شـــــــاهنــامه خوشحـــال شد
دستـای اون رو شـونه هاش بــال شد

 

بعــد هـــــــزار و چــند ســـــــال دوری
اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــــوری

 

آتــیـش روشــن جـــوونهـــــارو دیـــد
اونم یه بــــار از روی آتیــــش پـــــریــد

 

مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن
چن نفـــری دور و ورش واســتــــادن

 

بــا حـرفاشـون کلی بهش نیــش زدن
گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن

 

شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حــــال بــد
رفت و نشــس ریشـــشو بــــا تـیــغ زد

 

خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نــــو بشه
صــاحب کت شلـــــوار و پالتـــــو بشـه

 

رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتــریـــــن
دیـد همه ی لبـــاسا هَـس میـدین چین

 

مـو بـه تنـش همـون دقیقه سیــخ شد
یـه خورده واستاد به لبـاســـا میخ شد

 

مغــــازه داره گفــت : عــزّت زیـــــــــاد
دایــی ، بــــرو کنــــار بذار بــــاد بیــــاد

 

بـــــا اینــکه چــرت و پـرت گفت یــــارو
شـاعـر شاهنـــــــامه رفـت اون تــــــو

 

بــــه قـول مــا یـه خورده پالتار خریـــــد
شــال و کـلاه و کـت و شلـوار خریــــد

 

دستــشـو تـــو جیب بغـل فـــرو کــــرد
اشــــرفــی قـــــــرن چهــارو رو کــــرد

 

شـــــاعـــر مــــــا بعد خـــــرید هنگفت
به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:




شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟
چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟

 

چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟
چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟

 

تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟
بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش

 

هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد
نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد

 

اگــــر لشکــــر انگیـــــزد اسفنـدیـــــار
دگـــر مـــــوی مِش کرده نــاید به کــار

 

تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان
همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان

 

تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی
گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی

 

ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم
حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم

 

کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام
همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام

 

یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت
مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:

 

خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم
از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم

 

ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟
“مــــریم حیـدر زاده” رو میشنـــاسی؟

 

راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟
ترانـــــه ی رپ از کارات در میـــــاد؟

 

پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه
یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه

 

میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی
هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی

 

بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار
یــــه چی بگوتومایه های ” شاهکــــار”

 

امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد
چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد

 

شاعــر شاهنــــامه ســر تکـون داد
هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد

 

دید نمیتـونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه
هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه

 

بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود
دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود

 

طفلی نشس همینجوری غصّه خورد
یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد

 



برچسب ها : سروده  های خلیل جوادی , اشعار خلیل جوادی , شعر + خلیل جوادی




داستان کوتاه " اثر پاره آجر "

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد .

پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .پسرک گفت:”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم .


“برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم”


مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد . در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.




جملات قصار ۲

وحشی ترین گلها هم به احترام باران قیام میکنند.


افسوس که صدای خش خش لحظات عمر را زیر پای خود نمی شنویم.


کسی که به پشتکار خود اعتماد دارد ارزشی برای شانس قائل نیست.


تجربیات یک انسان شکست خورده با ارزش تر از موفقیت های یک انسان بی تجربست.


زمان همه چیز را از بین میبرد.تنها عشق است که آن را جاوید می سازد.


خطاها همیشه در همسایگی حقیقت زندگی می کنند.به همین دلیل فریبمان می دهند.


آینده و خوشبختی متعلق به افرادیست که امید ها و روءیاهای خود را به خوبی باور دارند.


هر که بزرگ است آرام است،بزرگترین اقیانوس جهان آرام است .




برچسب ها : جملات قصار.جملات غصار,جملات غسار,متن های قصار.متن های زیبا.متن های ادبی


متن زیبا ۱

روزها دنبال هم می دون و ثانیه ها هم دیگرو می بلعن
اما اونیکه داره پیر میشه زمان نیست ، ما آدماییم که هر
روزو شب می کنیم و هر شب و روز ،  بدون این که
بفهمیم چیو داریم از دست میدیم و توی این همه از
دست دادنا چی به دست میاریم ؟!!!
یه روزی میاد که چشمامونو باز می کنیم و می بینیم
ای دل غافل کفه ترازوی عمر ما هم سنگین شد و ما
موندیم و یه کوله بار حسرت ، حسرت همون وقتایی که
می گفتیم :
ولش کن بابا حالا وقت زیاده ...

 

 

 

خدایا کفر نمی گویم ، پریشانم ،چه می خواهی تو از جانم
مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی، تو می دانی که انسان بودن وماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنج می کشد آن کس که انسان است واز احساس سرشاراست. 

 

 

 



هرچه تیک و تاک کرد، گذر زمان را نفهمیدم.
ساعت خسته شد، خوابید.