یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

دوباره


دوباره دست هایم را می گیری


دوباره پرواز می دهی مرا حوالی خیالت

ولی دوباه یک بال مانده تا اوج

دست هایم را رها می کنی

تا در حسرت دیدن اوج احساست

به قعر خیالت سقوط کنم

نمی خواهم...


نمی خواهم به جز من دوستدار دیگری باشی

برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی 


نمی خواهم کسی نامش به لب های تو بنشیند
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند 


نمی خواهم کسی یادت شود در پهنه ی هستی
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی 


نمی خواهم کسی جز من به یار من سخن گوید
اگر چه قاصد من باشد و پیغام من گوید 


نمی خواهم که نقش چهره ات بر خاطری ماند
خیال دیگری بنیاد عشق ما بر اندازد



چه فرقی می کند...

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟

یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند

مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟

فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند!



تک بیتی...



همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد ...


                                                     باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم
                                                     من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.


هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز


                                                      نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است
                                                      رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است


آنروز که کارِ همه می‌ساخت خداوند     

ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم

                                                       آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم     
                                                       احساسِ سوختن، به تماشا نمی‌شود

با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست

از یاد بردن دوست ، هرگز مرام ما نیست




شعرهای زیبا

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم

باز بین همه عشاق سر آمد هستم

تو به دنبال رسیدن به نباید هایی

من به فکر شدن هر چه که باید هستم

گفته ای خوبی و من بد شده ام حرفی نیست

خوب من باش و حلالم کن اگر بد هستم

با همه خوب و بدم باز قبولم داری

یا که از چشم تو افتاده ام و رد هستم

دل بریدن ز نگاه تو محال است محال

گرچه در عشق تو چندیست مردد هستم



***


حرف نزن ،حرف مرا گوش کن

عشق گناه است فرا موش کن

آتش افروخته در سینه را

فکر نکن یکسره خاموش کن

چاره ای از جنس خودش چاره کن

فکربدی کردن و پا پوش کن

صبر نکن حرف دلت را بزن

مثل خودش آینه مخدوش کن

بغض گرفته ست نگاه تو را

حرف نزن حرف مرا گوش کن


***


کاش ز قلبم خبری داشتی

یا که دل شعله وری داشتی

سادگی ام دست تورا میگرفت؟

یا تو دل حیله گری داشتی

هیچ کس از سایه ی تو رد نشد

سایه ی بی رهگذری داشتی

طرح رفاقت که زدی با درخت

در چمدانت تبری داشتی

همسفری با دل من سخت نیست

می شد اگر بال و پری داشتی

آه که از سینه ی من می گذشت

گفت که آنجا اثری داشتی

عشق برو دست تو هم رو شده

در دل من کی ثمری داشتی



منبع : mortezababak.blogfa.com