میشود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است
یا از پس به هم رسیدنهای دور
یا گریه کودکی که دستِ بی حواسش
بادبادکی را بر باد میدهد
کاش میشد
یک صبح
کسی زنگِ خانه هامان را بزند بگوید:
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی
از آنسوی دوست داشتن ها
آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
آقا شما قانون علیت رو قبول نداری مگه؟ یعنی هر پدیده ای یه علتی داره یعنی هیچ چیز بی علت نیست اصلا تا علتی نباشه برای شادمانی چطوری میشه شادمان بود؟ هاااااااا؟؟؟
دلم میخواهد،کفشهایم را در بیاورم،احساسم را زمین بگذارم... پابرهنه از احساسم بگذرم.
سلام..وب منم بِسَر پلیز..... :)))
چه فوق العاده مینویسی .. :)
سلام.
سالهاست که به امید این روز نفس می کشم و یقین دارم که در آینده ای نه چندان دور امیدم به واقعیت تبدیل میشه!
پست تاثیرگذاری بود.
یک دنیا ممنون.
big LIKE
سلام دوست عزیز. من اتفاقی با وبتون آشنا شدم و از اولین پست تا آخرینشو طی چند روز خوندم واقعاً کارتون عالیه بهتون تبریک میگم... موفق و پاینده باشید
کاش میشد
هیچوقت نمیشود انبوه ِ سیاهی ِ دل را از آینه اش پاک کرد ...
تا دنیا دنیا باشد، رد ِ این حسرت های مشکوک، روی دل همه مان ... خود نماست ...
چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل نسلِ ما خالیست....
فقط باش!
همین که هستی کافیست؛دور از من-بدون من؛
چه فرقی می کند؟!...
گل که می خری خوب است...برای من نیست،نباشد!
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک می شود کافیست...
دلخوشم به بودنت...
همین...
هیچ کس نمیداند ... :(