در من کودکی هست ایستاده بر بامِ خانه
با دستهایِ باز با میل وحشیانه به پرواز
در من کودکی هست نشسته بر لب حوضی قدیمی
زیرِ پلکهایش موجی از ماهی و دریا و ساحلی حقیقی
در من یک کودک جسور از تهِ تاریکی خیز بر میدارد
در آغوش میگیرد کسی را که از تنهایی ترس دارد
کسی را که اندوهِ چشمهایش را هیچ کس دیگر ندارد
کودکی که هر شب وقتِ خواب میپرسد
گنبدِ به این کبودی
چرا من بودم و تو نبودی ؟
قشنگ بـــــــــــــــود، مرســـــــــــــــــی . . . =)
ببخشیـــــــــــــــد، یه ســــــــــوال : چــــــــــــــــرا دیگه " عکس " نمیذارید برای پستـــــــــــاتون؟؟؟؟؟؟ =(
خیلییییییییییییی قشنگ بود...
میسی
تمام این سال ها
کسی را پاشویه میکردم
که ازتب دیگری میسوخت … !
وقتی توی این صفحه ام انگار دنیا عوض شده
مرسسی
کاشکی آدم بزرگا ، هنوز که هنوزه دلشون به پاکی دوران کودکیشون بود ...
خیلی زیبا بود. متشکرم.