«کدام دختر این شهر عاشق من نیست؟!
کدام عاشق من بوده است و فعلاً نیست؟! »
به فکر نقطه ی تاریکی از حضور من است
کسی که فلسفه ی زندگیش روشن نیست
کسی که بود و نبودش همیشه یکسان است
کسی که دوست نبوده، کسی که دشمن نیست
کسی که تهمت بودن به او نمی چسبد
کسی که قابل دیدن... و یا ندیدن نیست
نه عاشق است و نه معشوق، در همین ابیات
اگر که مرد نبودست لااقل زن نیست
کسی که هیچ نمی داند از خودش جز هیچ
فقط... فقط می داند که مطمئناً نیست