هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
گفته بودم بزنم قید تو را ، بدتر شدآمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
کجاست خلوت بی انتهای تکراری
هزار و یک شب پُر ماجرای تکراری
می آورند برایم دوای تکراری
رسیده ام به همان ردّپای تکراری
دریده حنجره ام را صدای تکراری
چه حاجتی ست به این ربّنای تکراری
سخاوتمند را فریب می دهند
خسیس را استثمار میکنند
فهیم را به کج راهه می کشانند
خردمند را به سفسته
سخت خو را ترد می کنند
هالو را به دام می اندازند
پس بکوش و بکوش تا نیرنگ بیاموزی
هان ای فریب خورده
فریب ده ...
***
زبر و زمخت باش تا محترمت بدانند
که شاهین را به شکار هر تعمه فرستند مگر گراز ...