فراموش شده ام...
مثل سیب هاى باغ...
تنها زمانى من رابه یاد خواهى آورد...
تو میوه ممنوعه این درخت بودی...اما من به وسوسه چشمانتتو را چیدممرا ببین!وقتهاست که از خودم به تو تبعید شدم...
تنهایم...فرماندهی که لشگر خود را گم کرده استبر کرانه ی تاریکتاریککه بوی شغال می دهد...*شمس لنگرودی*
سیـب از درخت افتاد. ستــاره از آسمـان... تــو از دماغ فیــل... من از پل صـراط... گاهی فرقی نمیکند از کجا... سرنوشت مشترکی ست... ســـقــــوط...!!!
تو میوه ممنوعه این درخت بودی...
اما من به وسوسه چشمانت
تو را چیدم
مرا ببین!
وقتهاست که از خودم به تو تبعید شدم...
تنهایم...
فرماندهی که لشگر خود را گم کرده است
بر کرانه ی تاریک
تاریک
که بوی شغال می دهد...
*شمس لنگرودی*
سیـب از درخت افتاد.
ستــاره از آسمـان...
تــو از دماغ فیــل...
من از پل صـراط...
گاهی فرقی نمیکند از کجا...
سرنوشت مشترکی ست...
ســـقــــوط...!!!