بیستون هیچ ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود
زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست
هیچ کس مانع این بغض نباید بشود
بی گلایل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟
تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تــــــو ابجد بشود
ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود
تیشه برداشته ام ریشه ی خود را بزنم
شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود
باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خـــون من ضامن دیدار تو شاید بشود...
داداش عزیزم انتخابهات عالیه
لذت میبرم
خیلی زیباست.........
بسیار زیبا بود
سلام. واقعا از نوشته هاتون خوشششششششششششششششم میاد.
قشنگ بود
مرسی
جادوی سیاه در بلندای تنی
افسونگر دل به راه پرپیچ و خمی
دنیای عجیب داری ای چشم نجیب
ای وسعت بیکران در حجم کمی