قسمت مضحک این عشق وفا شد، به درک
دستم از دست تو یکباره جدا شد، به درک
تو مسافر شدی و بار سفر بستی و رفتی
و مهاجر صفت چلچله ها شد به درک
رد پای من و تو در سر هر کوچه به جاست
سهمم از تو فقط این خاطره ها شد به درک
روشنای شبم از پنجره ، سوسوی تو بود
رصد هر شب چشمت که خطا شد به درک
صحنه آخر این قصه فروریختن آینه هاست
صحبت مردم اگر چون و چرا شد به درک
بی نزاکت شدم و حرف و کلامم شاید
واژه ی ساده ی هر بی سرو پا شد به درک
سلام.شعرهای قشنگی توی وبلاگتون مینویسین.
به اون سایت که بهتون دادم بیاید و توی قسمت شعر فعالیت کنین...
اگه دوست داشتین ثبت نام کنین و نام معرف هم بزنین:sahar77
باتشکر.......
به امید دیدار شما در تالار نبض
منم میخوام مثل وبلاگ شما یک وبلاگ داشته باشم.راهنماییم میکنی؟
به درک