خدا می داند تنهاااااا


من که نمی دانم...


خدا می داند تنها، که شاید تو هم جایی همین حوالی


داری برایِ دلتنگی هایت دنبالِ من می گردی...

که شاید کلافه ای از تنهایی


یا حتی شاید میزِ شامِ امشب را دو نفره چیده ای


به امیدِ اینکه در باز شود من از راه بیایم...

اگر چنین است کاش تو هم امشب در گوشِ خدا بگویی


خدا جان !


شام یخ کرد که هیچ


دستانم بی حِس شد


از سرمایِ نبودنش

راه را زودتر نشانش بده ...



ب ن :


دیگر آن انسان خندان روی قبلا نیستم

فکر می کردم عزیزم، دیدم اصلا نیستم

خسته ام از روزها، آغوش وا کن ای خدا
باید امضا کرد جایی را؟ بیا... من نیستم....