گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را...



گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را


بچه ها دیکته دارید

قبولی سخت است

هر کسی درس نخواتد به خدا بد بخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده بهم گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت ودو پهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست بهم وابستند

بچه ها روز مهمی است !

بخوانید که من….

سر قولی که ندادید بمانید !

که من….

دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابان خدا با عجله رد نشوید…..

روز ها از پس هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردودی رسید

دست من بید شد از ترس….

معلم :

سر خط بچه ها حرف نباشد ،

بنویسید فقط

بنویسید خدا

بعد

بخوانید هوس

بنویسید قناری و

بخوانید قفس

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید !

خدا پشت خدا گم شده است

بنویسید زمین سخت غریب است غریب

وقت افتادن از این تخت قریب است قریب

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده اما همه جاغم پیداست

گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را

آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

بچه ها خسته نباشد ورق ها بالا