دوستم داشته باش


واژها از زیر دستم در میروند
فکرهایم که روی کاغذ نوشته میشنود
پر است از غلطهای اضافی !


از این فکرهای محال

عجیب نیست که از سر سیگارها هم دود بلند شود

گویا چند تخته ام ، از سرم پریده است و
گویا یکی از این تخته ها به دری خورده است

به در خانه ات !


در خانه ات را که باز میکنی
بگذار روی همان پاشنه که من میخواهم ، بچرخد

از لیوان قرمزت بخواه بگذارد آب خوش
از گلوی این قرصها پایین برود

از مبل هایت بخواه
باز هم سرشان برای من گیج برود

دوستم داشته باش


لااقل بگذار که تخیل کنم دوستم داری

باور کن ! باور کن حوای من
باور کن زیاد سخت نیست تحمل من


تحمل من به اندازه یک
تخیل شاعرانه .!