جزیره

من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم

واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ...

یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها 

یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ...

تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...  

غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی...

زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد  

برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه  

ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه

اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی  

اما تا قایقی اومد ، از منو دلم گذشتی... 

رفتی با قایق عشقت ، سوی روشنی فردا  

منو دل اما نشستیم ، چشم به راهت لب دریا...

دیگه رو خاک وجودم ، نه گلی هست نه درختی

لحظه های بی تو بودن ، می گذره اما به سختی

دل تنها و غریبم ، داره این گوشه میمیره

ولی حتی وقت مردن ، باز سراغتو میگیره..... 

میرسه روزی که دیگه ، قعر دریا میشه خونم

اما تو دریای عشقت ، باز یه گوشه ای می مونم

من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم

واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ...

یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها

یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ...