تنها...
گس و نارس و کال و تورفته‎ام
بهارانه‎ای رنگ و بو رفته‎ام

وچون گونه‎ی خشک مادربزرگ
پراز خستگی‎های تورفته‎ام

حواشی‎یِ قالی‎یِ پاخورده‎ای
گلی نخ‎نما ، رنگ و رو رفته‎ام

و چون خلوت خیس یک جادّه
پر از خاطرات فرورفته‎ام

به حدّی است نزدیکی‎ام با خدا
که تنهایی‎ام را به او رفته‎ام

اگر هم سراغم بیاید کسی
‏درست است یا نه بگو رفته‎ام

من این ماه ته‎مانده از دیشبم
که تنها و از های‎وهو رفته‎ام