یک آینه هم تشنه ی خندیدن من نیست وقتی که کسی منتظر دیدن من نیست
بیگانگی از پرده ی این پنجره پر زد اما خبری در پس پاییدن من نیست
انگار نه انگار خدا آدممان کرد در یک نفر اندیشه پرسیدن من نیست
من غنچه ترین حادثه ی کوچه دردم افسوس کسی در هوس چیدن من نیست
هی موجیِ امواج گل واشده ی عشق چشمی به تماشای پلاسیدن من نیست
بگذار که زنجیر کند شب نفسم را وقتی نفسی غیرت شوریدن من نیست
آی ، ای دل مجنون شده ام! عابر پاییز! چیزی به زمستان و به خشکیدن من نیست
|