یک درختِ پیرم و سهم تبرها میشوم مردهام، دارم خوراکِ جانورها میشوم
بیخیال از رنجِ فریادم تردد میکنند باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها میشوم
با زبان لالِ خود حس میکنم این روزها همنشین و همکلامِکور و کرها میشوم
هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این اینکه دارم مثل مفقودالاثرها میشوم
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای میکُشم خود را و سرفصلِ خبرها میشوم!
***
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز... دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
نامههایت، عکسهایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
میروم هرچند بعد از تو برایم هیچچیز... بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...
***
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!
سخت است اینکه دل بکنم از تو، از خودم از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفتهام سرِ خود را اگرچه عشق یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیلههای دلم درد میکشند باید دوباره زاده شوم عاری از گناه
***
میریزم آنچه هست برایم به پای تو حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همهی شهر دلخوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شدهای... کوهها هنوز تکرار میکنند تو را در صدای من
آهستهتر! که عشق تو جُرم است، هیچکس در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی من... تو... چهقدر مثل تو هستم! خدای من!!
اشعار نجمه زارع,شعر نجمه زارع, مرحوم نجمه زارع
|