متن های کوتاه و زیبا

تنها بودن بهتر از تنها شدن است.

یادم نرود که : من تنها هستم ، اما تنها من نیستم . . .

پناه بگیرید . . . باز تنهائی در راه است.



بوسه ای که بر لب رواست بر گونه حرام است.!

لعنت به تو ای دل که همیشه جایی جا میمانی که تو را نمیخواهند...!

یکی در آرزوی دیدن توست یکی در حسرت بوسیدن تو، ولی من ساده وبی ادعایم تمام هستیم خندیدن توست.

اگر تو بخواهی دور می ایستم چون آخرین چراغ خیابان ! اما... روشن!

زمانیکه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند، پیر شدنت شروع می شود.

یادش بخیر کودکی! قهر میکردیم تا قیامت ...... و لحظه ای بعد قیامت می شد.

سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند " همه چیز " زیر سر من است.

فقط چند قدم ، مانده بود برسم به تو . . . اگر این خواب ادامه داشت . . .

دست از پا خطا کنی تعویض میشوی، همین حوالی کسی شبیه توست.

چه تجارت ناشیانه ای بود آن همه نازی که من از تو خریدم ..

شادیهایم هدیه به تو ، کم بودنش را بر من خرده نگیر ، این تمام سهم من از دنیاست.

همیشه در ریاضیات ضعیف بودم سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه تو شد فقط من ؟

نفسم می گیرد، در هوایی که نفس های تو نیست.

اگر یادتان ماند و باران گرفت … دعایی به حال بیابان کنید.

در واقع رفیق هاتم ،همون نامردایی هستن که هنوز در حقت نامردی نکردن.

باور کن تا آخر خط می روم اگر سر راهم نقطه نگذاری.

وقتی ارزش ها عوض می شوند، عوضی ها با ارزش می شوند.

بعضی ها عددی نبودند ! اما…. ما آنها را به توان رساندیم …

دست تو تنها گناهی بودکه به گردنم نبود !

احمق بودن از اونجا شروع میشه که میگی این یکی با بقیه فرق داره !!!

سرم را روی شانه ات بگذارتا من گلهای پیراهنت را ، آب دهم …!

رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی وبرایم دستی تکان دهی . . .

سنگ ها شاید،اما گنجشک ها هیچ وقت مفت نبوده اند!!! قلبشان همیشه میزده...

فقط پلی بودم برای عبورت ... فکر تخریب من نباش! به آخر که رسیدی دست تکان بده خودم فرو می ریزم !!!

پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر  . . .

عــــاشـــق تریـــــن مــــــــرد..... آدم بود که بهشت را به لبـــــخنــــــد حـــــوا فروخــت.!!

برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است.

بگذار لبهایت برای بوسیدن باشد چشمانت به اندازه ی کافی حرف برای گفتن دارند.

سوگند به آنچه ندارم و اگر داشتم به تو می دادم.که غیر از خود کسی را ندارم

مرهم زخم های کهنه ام ... کنج لبان توست !.. بوسه نمی خواهم … سخنی بگو…

روزی می رسد که برگ برنده ات "دل" می شود ولی تو دیگر حاکم نیستی!!!



+ پی نوشت : هرزگاهی که در حال وبگردی یه همچین جملات قشنگی پیدا میکنم یه جا کپی میکنم و هر بار از خوندنشون لذت میبرم امیدوارم شما هم لذت برده  باشید...