با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویرانی شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا کی بگیری و بمیرانی ام خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام حرف بزن،حرف بزن سالهاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام ها...به کجا می کشیم ام خوب من؟! ها...نکشانی به پشیمانی ام! "محمد علی بهمنی"
|