غم آوارگی و دربدری، غم تنهایی و خونین جگری قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند، همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند مادر من غم هاست،مهد و گهواره ی من ماتم هاست، قاصدک دریابم! روح من عصیان زده و طوفانیست، آسمان نگهم بارانیست قاصدک غم دارم،غم به اندازه سنگینی عالم دارم، غم من صحراهاست،افق تیره او ناپیداست قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی و به تنهایی خود در هوس عیسایی، و به عیسایی خود منتظر معجزه ای _غوغایی قاصدک حال گریزش دارم، می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست، پستی و مستی و بد مستی نیست می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست شاید آن نیز فقط یک رویاست
|