یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

یادداشت های روزانه یک دیوانــه

متن های عاشقانه,اشعار عاشقانه,تک بیتی عاشقانه,دوبیتی عاشقانه,جملات زیبا,جملات قصار,اس ام اس عاشقانه,sms عاشقانه

گفتی که مرا دوست نداری

 

گفتی که مرا دوست نداری، گله ای نیست 

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده 

گفتی که نه، باید بروم، حوصله ای نیست 

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

رفتی تو و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو، خدا پشت و پناهت، به سلامت 

بگذار بسوزد دل من، مسئله ای نیست 
 

شبی

شبی غمگین تر از شبهای فرهاد

به یاد لحظه های رفته بر باد

به یاد سروهای سبز و عاشق

نشستم گریه کردم تا شقایق

صدایم یک نیستان بی قراری

غروب و حسرت و چشم انتظاری

به یادت ای عزیز نازنینم

شبی تنها و خاکستر نشینم

از آن آتش که شب را شعله ور کرد

چه بر جا مانده جز خاکستر سرد

شکفته یاد گل در گریه هایم

پر از حرفم اگر چه بی صدایم

به سوگت ای چراغ خانه ی دل

چو کولی می روم منزل به منزل

که تا شاید ز تو یابم نشانه

ز تو ای شاعر هر چه ترانه

تو را می پرسم از اندوه مهتاب

که می گرید به روی بستر آب

تمام چشم را من جستجویم

مگر یابم تو را در روبرویم

یاد دارم


یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد کهنه قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید، بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره خالی می خرید؟

نصیحت لقمان


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟لقمان جواب داد:اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.

حکایتی از کریم خان زند

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: "چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود. مرد می گوید :" من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری" 

 

 خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند

 و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم..