چرا بیقراری؟ چرا درهمی؟
چرا داغداری؟ خرابی؟ بمی؟!
مگر سرنوشت منی اینقدَر
غمانگیز و پیچیده و مبهمی؟
مرا دوست داری ولی تا کجا؟
مرا تا کجا «دوستتدارم»ی؟
نه با تو دلم خوش، نه بی تو دلم…
جهنم-بهشتی؟ نه! شادی-غمی
تو هم مثل باران که نفرین شدهست
بیایی زیادی، نیایی کمی
جهان، ابر خاموش و بیحاصلیست
بگو باز باران! بگو نمنمی……
مژگان عباسلو
+ این عکسو انتخاب کردم چون امروز اتفاقی دقیقا همینجا بودم،
ناز سر پنجه ات...
که زیباترین ترانه زندگی را مینوازی... ب ا ر ا ن
چ قشنگ..لایک:)
سلام .
وقتی شعر رو خوندم ، ناخوآگاه یاد یه دیوار نوشته ای افتادم .
که اینطور نوشته بود :
"خدایا باران رحمتت همیشه در حال باریدن است ، این ما هستیم که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم. "
شاید زیاد مربوط نبود ، اما انگار باید می نوشتمش . بذارید به حساب کوچکی دلم و بزرگی وجود شما .
از پست زیباتون ممنونم.
اصفهون چارباغ عباسی من دیدمت خخخخخخخ
سلام دوست عزیز
شعرت بینهایت زیبا بود....
احساستو گرم نگهدار
خیلی قشنگ بود ، هر چی تازگیا متن و شعر گذاشتی حال کردم ، معلومه واسش وقت گذاشتی و رو مطالب فکر می کنی ، خیلی خوب بود ممنون
tnx