میخوای بدونی ناهید جون؟ الان میگم، البته با اجازه آقا رضا
وقتی 6-5 سالم بود یه بار که مدادرنگی 12 رنگ (شایدم 24 تایی، دقیقا یادم نیست) تازه اومده بود بازار من خیلی ذوق داشتم که حتما یه بسته داشته باشم ولی اون موقع ها ما داشتیم برا خودمون خونه می ساختیم و وضعیت مالی مون اصلا خوب نبود، من از بچگی از بس که بچه سر به راهی بودم(!) اصلا دلم نمیومد مامان بابامو اذیت کنم به خاطر همین روم نمی شد از بابام پول بخوام واسه خریدن مداد رنگی... خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم نتونستم بی خیال مداد رنگیه شم رفتم و از مامانم پول خواستم اونم یه پولی بهم داد و منم که اون موقع سواد درست حسابی نداشتم (البته الانم ندارم) فکر می کردم با هر پولی میشه هرچی خواست خرید!!! در حالی که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم رفتم مغازه و پولو دادم به فروشنده و ازش خواستم مداد رنگی رو بهم بده مغازه دار تا پولو دید با لحن توهین آمیزی گفت: با این پول نمی تونی اون مداد رنگی رو بخری اون پولش خیلی زیاده برو بیرون)-:
و من مجبور شدم همون مداد سیاه سوسمار نشانمو گاز بزنم، تازه وقتی مامانم ازم پرسید چرا نخریدیش گفتم ازش خوشم نیومد...!
می دونی الان که فکر می کنم می بینم اون چیزی که آدما رو از پا درمیاره فقر مالی نیست فقر عشق و دوستی و جوون مردیه...
آخ آخ یادش بخیــــــــــــــــــــــر
خیلی وقته سرمیزنم
این پست و دیدم نتونستم جلو خودمو بگیرم
این بود که گفتم یه روحیه بدم به دیوونه گل گلاب آقا رضای خودمون
مرسی
دمت گرم
بععععععععععععععععععععععععله
اول شدم
موافقم
سلام.
وقتی پست رو خوندم ، برای دقایقی برگشتم به عقب و طعم مداد رو به وضوح احساس کردم ...
خیلی قشنگ بود.
یک دنیا ممنون. [گل]
سلام پست قشنگی بود ولی من یاد اون روزا که افتادم حالم بد شد! آخه یه خاطره بد از مداد و مداد رنگی دارم )-:
چه خاطره ای؟
میخوای بدونی ناهید جون؟ الان میگم، البته با اجازه آقا رضا
وقتی 6-5 سالم بود یه بار که مدادرنگی 12 رنگ (شایدم 24 تایی، دقیقا یادم نیست) تازه اومده بود بازار من خیلی ذوق داشتم که حتما یه بسته داشته باشم ولی اون موقع ها ما داشتیم برا خودمون خونه می ساختیم و وضعیت مالی مون اصلا خوب نبود، من از بچگی از بس که بچه سر به راهی بودم(!) اصلا دلم نمیومد مامان بابامو اذیت کنم به خاطر همین روم نمی شد از بابام پول بخوام واسه خریدن مداد رنگی... خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم نتونستم بی خیال مداد رنگیه شم رفتم و از مامانم پول خواستم اونم یه پولی بهم داد و منم که اون موقع سواد درست حسابی نداشتم (البته الانم ندارم) فکر می کردم با هر پولی میشه هرچی خواست خرید!!! در حالی که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم رفتم مغازه و پولو دادم به فروشنده و ازش خواستم مداد رنگی رو بهم بده مغازه دار تا پولو دید با لحن توهین آمیزی گفت: با این پول نمی تونی اون مداد رنگی رو بخری اون پولش خیلی زیاده برو بیرون)-:
و من مجبور شدم همون مداد سیاه سوسمار نشانمو گاز بزنم، تازه وقتی مامانم ازم پرسید چرا نخریدیش گفتم ازش خوشم نیومد...!
می دونی الان که فکر می کنم می بینم اون چیزی که آدما رو از پا درمیاره فقر مالی نیست فقر عشق و دوستی و جوون مردیه...
سلام عزیزم وبلاگت خیلی نازه گلم خسته نباشی خوشحال میشم ب منم سر بزنی منتظرتم[گل]
آخ آخ یادش بخیــــــــــــــــــــــر
خیلی وقته سرمیزنم
این پست و دیدم نتونستم جلو خودمو بگیرم
این بود که گفتم یه روحیه بدم به دیوونه گل گلاب آقا رضای خودمون
مرسی
دمت گرم
چند روز قبل اول مهر رفتم تو یه مدرسه و از مدبر شون خواهش کردم اجازه بده فقط چند لحظه سر کلاس با بچه ها بشینم.خیلی حس شیرینی بود.....