در کودکی : پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم ، کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت ، دوشمان از حلقه هایش درد داشت ، گرمی دستانمان از آه بود ، برگ دفتر هایمان از کاه بود ، تا درون نیمکت ها جا می شدیم ، ما پر از تصمیم کبری می شدیم ، با وجود سوز و سرمای شدید ، ریز علی پیراهنش را می درید ، کاش میشد باز کوچک کیشدیم لااقل یک روز کودک می شدیم ....
پاییزتون مبارک من خیلی وقته بهتون سر میزنم ولی کمتر وقت می کنم براتون نظر بزارم چون هنوزم پشت میز مدرسه هستم اما حالا به عنوان معلم ،معلمی که دلش برای پاییز های خودمون تنگ شده ...
ممنون زیبا بود
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام.به منم سر بزن
+کتابای ما رو اول مهر بهمون میدادن*_*
اخی
هیییییییییعععع . . .
چ زود عمـــــــــــــــر آدمی خاطره می شود. . .
سلام واقعا ناجور دلم هوای مدرسه و دانشگاه رو کرده یادمه کتابامو وقتی تازه میخریدم بوشون میکردم عاشق اون بو هستم یادش بخیر
سلام.
همیشه این خاطره ها هستن که باقی می مونن.
یادش بخیر ...
پست قشنگی بود. ممنونم.
از سبک کوتاه نویسی شما خوشم میات کم گویی را دوس دارم و کم گویان را.البته اصلا چیزی درمورد شما و شخصیت شما نمیدونم.
سپاس از زنده کردن خاطره ها...
به وب منم سر بزن
زیبا بود
در کودکی : پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم ، کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت ، دوشمان از حلقه هایش درد داشت ، گرمی دستانمان از آه بود ، برگ دفتر هایمان از کاه بود ، تا درون نیمکت ها جا می شدیم ، ما پر از تصمیم کبری می شدیم ، با وجود سوز و سرمای شدید ، ریز علی پیراهنش را می درید ، کاش میشد باز کوچک کیشدیم لااقل یک روز کودک می شدیم ....
پاییزتون مبارک من خیلی وقته بهتون سر میزنم ولی کمتر وقت می کنم براتون نظر بزارم چون هنوزم پشت میز مدرسه هستم اما حالا به عنوان معلم ،معلمی که دلش برای پاییز های خودمون تنگ شده ...
ممنون زیبا بود