سلام.
متن پیچیده ای بود . البته نه در کلام بلکه در اندیشه.
میگن: همیشه به دنبال زیبایی های متن باش.
پس شاید از زیبایی های مرگ می گفت؟ یا از مرگی زیبا؟!
تامل برانگیز بود. ممنونم.
شک نکن
آینده اى را خواهم ساخت
که "گذشته ام" جلویش زانو بزند...
قرار نیست من هم دل کسى دیگر را بسوزانم...!
برعکس کسى را که وارد زندگى ام می شود,
آنقدر خوشبخت مى کنم که
به هرروزى که جاى "او" نیستى به خودت "لعنت" بفرستى...
سلام
به نظرم احساس با زجر فرق داره...
یه موقع یه چبزی گفته می شه که از روی احساس قلب آدم به درد میاد یه درد لطیف شایدم شیرین( یعنی حسی که تا حالا تو نوشته های شما بود و اغلب هم این درد رو می پسندن...)
اما این نوشته به نظرم متفاوته فقط درد توشه و زجر بدون هیچ احساسی یه درد زمخت...
بد بود.....
متو یاد فیبم های ترسناکی میندازه که حس ناب ترس توش نیست فقط با بریدن دست و پا و سر و در آوردن چشم و خون ریزی می خوان خشونت رو به جای ترس به مردم القا کنند
موفق باشی
شاید این پست بنابر نظر بعضی دوستان خیلی زمخت...بی احساس و ترسناک باشه....
اما یه حس عجیبی توشه...
حس مردن قبل از مردن...
مرگ میتونه دنیای متفاوتی باشه....دنیایی که ما زنده ها سخت درکش میکنیم.
و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو میخواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان میچیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد.
و همه میدانیم.
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است).
خدا نکنه
چرا آخه؟
سلام.
متن پیچیده ای بود . البته نه در کلام بلکه در اندیشه.
میگن: همیشه به دنبال زیبایی های متن باش.
پس شاید از زیبایی های مرگ می گفت؟ یا از مرگی زیبا؟!
تامل برانگیز بود. ممنونم.
salam
vay vahshatnak bud va kheily gham angiz, makhsusan un ghesmatesh ke dar morede pedar madaresh neveshte.:-(
به نام خدا
سلام وب خوبی دارین به منم سر بزنین نظر یادتون نره.
www.sanaghobadi.blogfa.com
تکراری:دی
خیـــــــــــــــــــــلی قشنگ بود
کاش منو مشست...
سلام..چرا به وبم سر نـــــــــــــــــــــزدی؟؟؟ منتظر بودم..الانم هستم..خواستی بیا نظر بذار..مرسی..موفق باشید...!!
اصلا دوست نداشتم حاضر نیستم حتی ۱بار دیگه بخونمش
ببخشید ولی نمیشه به این نوشته روحیه داد
اصلا دوست نداشتم حاضر نیستم حتی ۱بار دیگه بخونمش
ببخشید ولی نمیشه به این نوشته روحیه داد
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود.
با سایه موافقم
خدایا کم آورده ام …
در لیست آدم هایت اشتباهی شده است ؛ اسم من که ایوب نیست !!!
آقا ده بیست تا از پستها رو خوندم . خیلی خوشم اومد . توی اینترنت داشتم دنبال کلمه دیوانه میگشتم که به وبلاگ شما راهم افتاد .
شعرات به دل میشینه .
عالیه جز وب هاییه که خیلی دوسشون دارم
مرسی
شک نکن
آینده اى را خواهم ساخت
که "گذشته ام" جلویش زانو بزند...
قرار نیست من هم دل کسى دیگر را بسوزانم...!
برعکس کسى را که وارد زندگى ام می شود,
آنقدر خوشبخت مى کنم که
به هرروزى که جاى "او" نیستى به خودت "لعنت" بفرستى...
نمیدونم چی بگم رضا
فقط چند بار خوندمش
همین ...
سکوت بهتره !
خوشم اومد رضا جان
سلام
به نظرم احساس با زجر فرق داره...
یه موقع یه چبزی گفته می شه که از روی احساس قلب آدم به درد میاد یه درد لطیف شایدم شیرین( یعنی حسی که تا حالا تو نوشته های شما بود و اغلب هم این درد رو می پسندن...)
اما این نوشته به نظرم متفاوته فقط درد توشه و زجر بدون هیچ احساسی یه درد زمخت...
بد بود.....
متو یاد فیبم های ترسناکی میندازه که حس ناب ترس توش نیست فقط با بریدن دست و پا و سر و در آوردن چشم و خون ریزی می خوان خشونت رو به جای ترس به مردم القا کنند
موفق باشی
شاید این پست بنابر نظر بعضی دوستان خیلی زمخت...بی احساس و ترسناک باشه....
اما یه حس عجیبی توشه...
حس مردن قبل از مردن...
مرگ میتونه دنیای متفاوتی باشه....دنیایی که ما زنده ها سخت درکش میکنیم.
و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو میخواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان میچیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد.
و همه میدانیم.
ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است).
وای ...