خدای من ! تنهایی چه تلخ بود .اگر حضور شیرین تو نبود ! و بی کسی چه دشوار اگر تو جای همه را پر نمی کردی! تنها کسی است که از داشتن تو محروم است ... خدایا : تو اگر نباشی به که می توان گفت حرف هایی را که به هیچ کس نمی توان گفت ... مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه ای همراهند ...عده ای تا مرز مال ...عده ای تا مرز آبرو عده ای تا مرز جان ...و همگان تا مرز این جهان ! تنها تویی که همواره می مانی ...بمان ! خدای من ! سبک آمده ام ...با دست های تهی ... سنگین بازم گردان ! خدای من ! سنگین آمده ام ...با کوله باری از گناه ... سبک بازم گردان ! خدای من ... بازم مگردان ....
از انسان ها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند زیرا با آنکه تنهایند از خود نیز می گریزند زیرا به خود، عشق خود و به حقیققت وجودی خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند. سلام رضا جان، بلاگ زیبایی داری با جملات زیبا.دوست داشتی پیش منم بیا امیدوارم زندگیت به زیبایی زندگی باشی که اول و آخرش امید به خداست
گاه که می آیم از پنجره کسی را با آواز بلند بخوانم تازه به یاد می آورم....کوچه تاریک است مشت میکوبم بر در و پنجره می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم! من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم آآآآآآآی!!! با شماهستم! این درها را باز کنید! من بدنبال فضایی می گردم! لب بامی! سر کوهی! دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم. آه!!! می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شماهم برسد. من هوارم را سرخواهم داد! چاره ی درد مرا باید این داد کند. ازشما خفته ی چند! چه کسی می آید بامن فریاد کند؟
دلم طناب تاب کودکی ام را میخواهد، تا خودم را به دار آویزم دلم هوا می خواهد، هوا در سرنگ خسته ام از پیاده روی هایی که هیچ گاه به پایان نمی رسد، دلم بن بست می خواهد...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
lمثل همیشه عالی مینویسی.
سلام
این چند روز که نمیتونستم بیام به سایتت سر بزنم خیلی مشتاق بودم ببینم چی نوشتی و خوشحالم که باز نوشتی
خدای من !
تنهایی چه تلخ بود .اگر حضور شیرین تو نبود !
و بی کسی چه دشوار اگر تو جای همه را پر نمی کردی!
تنها کسی است که از داشتن تو محروم است ...
خدایا :
تو اگر نباشی به که می توان گفت حرف هایی را که به هیچ کس نمی توان گفت ...
مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه ای همراهند ...عده ای تا مرز مال ...عده ای تا مرز آبرو
عده ای تا مرز جان ...و همگان تا مرز این جهان !
تنها تویی که همواره می مانی ...بمان !
خدای من !
سبک آمده ام ...با دست های تهی ...
سنگین بازم گردان !
خدای من !
سنگین آمده ام ...با کوله باری از گناه ...
سبک بازم گردان !
خدای من ...
بازم مگردان ....
از انسان ها غمی به دل نگیر
زیرا خود نیز غمگینند
زیرا با آنکه تنهایند از خود نیز می گریزند
زیرا به خود، عشق خود و به حقیققت وجودی خود شک دارند.
پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند.
سلام رضا جان، بلاگ زیبایی داری با جملات زیبا.دوست داشتی پیش منم بیا
امیدوارم زندگیت به زیبایی زندگی باشی که اول و آخرش امید به خداست
مثل همیشه بعد خوندن وبلاگتون دلمو بدجور هوایی کردین...
هواااااااااااااااااااا!
گاه که می آیم از پنجره کسی را با آواز بلند بخوانم تازه به یاد می آورم....کوچه تاریک است
مشت میکوبم بر در و پنجره
می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم!
من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم
آآآآآآآی!!!
با شماهستم! این درها را باز کنید! من بدنبال
فضایی می گردم!
لب بامی!
سر کوهی!
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه!!!
می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شماهم برسد.
من هوارم را سرخواهم داد!
چاره ی درد مرا باید این داد کند.
ازشما خفته ی چند! چه کسی می آید بامن فریاد کند؟
نمی دونم چرا همه انگار خوششون اومد ولی من ترسیدم از این حس خطرناک! با خودت از این شوخیا نکنی یه وقت! چه فراوونه هوا پسر جان از اون کمی در سرنگش بگذر!
هوا خوبه اما نه تو سرنگ!! هوای شهر ما بهتره..
خیلی وقتا این حس و دارم
fekonam bazi doostan dochare sooe tafahom shodan fek mikonan htamami neveshte az zehne shakhse shomast
نمیدونم چی بگم.........کف کردم
اول از همه تبریک بخاطر قلم خوبتون
دوم بخاطر حس مشابهی که دارم
و سوم....
ادامه بدید..........بی نظیر بود
سلام آقارضا
باورت نمیشه چقدخوشحالم که ناخواسته جمله های خیلی قشنگتو دیدم
شما از نسله آدمایی مثله حسین پناهی ، صادق هدایت و.......... هستید قدره خودتونو بدونید
من عاشقه جمله هاتونم
عزیز دلم من نه شاعرم نه نویسنده . نمیدونم اینو واسه چندمین باره که میگم. به هر حال ممنون از نظرتون
سلام رضا
دیوونم کردی با دست نوشته هات
شعرات از صدای تارمم بیشتر آرومم کرد
احساس میکنم سالهاست میشناسمت
از ته دلم برات آرزوی سعادت میکنم
سلام. فکر کنم یه بار دیگه باید بگم که اینجا هیچ مطلبی از من نیست ولی خوشحالم که حس مشترکی بین من و شما و بقیه وجود داره
اگه دوست داشتین میتونین متن کاملشو بذارین...
دلم طناب تاب کودکی ام را میخواهد، تا خودم را به دار آویزم
دلم هوا می خواهد، هوا در سرنگ
خسته ام از پیاده روی هایی که هیچ گاه به پایان نمی رسد،
دلم بن بست می خواهد...